برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۲۱۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۸۴
۱۲۳  مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر نغمه که زد راه بجائی دارد  ۱۴۳
  عالم از نالهٔ عشّاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوائی دارد  
  پیر دُردی کش ما گرچه ندارد زر و زور خوش عطابخش و خطاپوش خدائی دارد  
  محترم دار دلم کاین مگس قندپرست تا هواخواه تو شد فرّ همائی دارد  
  از عدالت نبود دور گرش پرسد حال پادشاهی که بهمسایه گدائی دارد  
  اشک خونین بنمودم بطبیبان گفتند درد عشقست و جگرسوز دوائی دارد  
  ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق هر عمل اجری و هر کرده جزائی دارد  
  نغز گفت آن بت ترسا بچهٔ باده‌پرست شادی روی کسی خور که صفائی دارد  
  خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند  
  وز زبان تو تمنّای دعائی دارد  
۱۲۳  آنکه از سنبل او غالیه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد  ۱۴۱
  از سر کشتهٔ خود میگذری همچون باد چه توان کرد که عمرست و شتابی دارد  
  ماهِ خوردشید نمایش ز پس پردهٔ زلف آفتابیست که در پیش سحابی دارد  
  چشم من کرد بهر گوشه روان سیل سرشک تا سهی سرو ترا تازه تر آبی دارد