این برگ همسنجی شدهاست.
۲۲۹
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب | مهیمنا برفیقان خود رسان بازم | |||||
خدایرا مددی ای رفیق ره تا من | بکوی میکده دیگر علم برافرازم | |||||
خرد ز پیری من کی حساب برگیرد | که باز با صنمی طفل عشق میبازم | |||||
بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس | عزیز من که بجز باد نیست دمسازم | |||||
هوای منزل یار آب زندگانی ماست | صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم | |||||
سرشکم آمد و عیبم بگفت رویبروی | شکایت از که کنم خانگیست غمّازم | |||||
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت | ||||||
غلام حافظ خوش لهجهٔ خوش آوازم |
۳۳۴ | گر دست رسد در سر زلفین تو بازم | چون گوی چه سرها که بچوگان تو بازم | ۳۶۹ | |||
زلف تو مرا عمر درازست ولی نیست | در دست سر مویی از آن عمر درازم | |||||
پروانهٔ راحت بده ای شمع که امشب | از آتش دل پیش تو چون شمع[۱] گدازم | |||||
آندم که بیک خنده دهم جان چو صراحی | مستان تو خواهم که گزارند نمازم | |||||
چون نیست نماز من آلوده نمازی | در میکده زان کم نشود سوز و گدازم | |||||
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید | محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم |
- ↑ ق: موم.