این برگ همسنجی شدهاست.
۲۵۸
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد | از گلستانش بزندان مکافات بریم | |||||
شرممان باد ز پشمینهٔ آلودهٔ خویش | گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم | |||||
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند | بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم | |||||
فتنه میبارد ازین سقف مقرنس برخیز | تا بمیخانه پناه از همه آفات بریم | |||||
در بیابان فنا[۱] گم شدن آخر تا کی | ره بپرسیم مگر پی بمهمّات بریم | |||||
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز | ||||||
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم |
۳۷۴ | بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم | فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم | ۳۶۰ | |||
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد | من و ساقی بهم تازیم[۲] و بنیادش براندازیم | |||||
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم | نسیم عطرگردانرا شکر در مجمر اندازیم | |||||
چو در دستست رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش | که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم | |||||
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز | بود کان شاه خوبانرا نظر بر منظر اندازیم | |||||
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد | بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم |