برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۹۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۶۷
  کمتر از ذرّه نهٔ پست مشو مهر بورز تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان  
  بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری شادی زهره‌جبینان خور و نازک‌بدنان  
  پیر پیمانه‌کش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان‌شکنان  
  دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان  
  با صبا در چمن لاله سحر میگفتم که شهیدان که‌اند این همه خونین‌کفنان  
  گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم  
  از می لعل حکایت کن و شیرین‌دهنان  
۳۸۸  بهار و گل طرب‌انگیز گشت و توبه‌شکن بشادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن  ۳۸۳
  رسید باد صبا غنچه در هواداری ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن  
  طریق صدق بیاموز از آب صافی دل براستی طلب آزادگی ز سرو چمن  
  ز دست‌بردِ صبا گرد گل کُلاله نگر شکنج گیسوی سنبل ببین بروی سمن  
  عروس غنچه رسید از حرم بطالع سعد[۱] بعینه[۲] دل و دین میبرد بوجه حسن  
  صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار برای وصل[۳] گل آمد برون ز بیت حزن  
  1. چنین است در خ، اغلب نسخ: عروس غنچه بدین زیور و تبسّم خوش.
  2. ی و نسخ چاپی: معاینه.
  3. خ: نقد (?).