برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۰۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۷۸
  عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجائی مباش گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین  
  حلقهٔ زلفش تماشاخانهٔ باد صباست جان صد صاحبدل آنجا بستهٔ یک مو ببین  
  عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند ای ملامت گو خدا را رو مبین آن رو ببین[۱]  
  زلف دل دزدش صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران رهرو حیلهٔ هندو ببین  
  این[۲] که من در جست و جوی او ز خود فارغ شدم کس ندیدست و نبیند مثلش از هر سو ببین  
  حافظ ار در گوشهٔ محراب می‌نالد رواست ای نصیحت گو خدا را آن خم ابرو ببین  
  از مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب  
  تیزی شمشیر بنگر قوّت بازو ببین  
۴۰۳  شراب لعل کش و روی مه‌جبینان بین خلاف مذهب آنان جمال اینان بین  ۴۰۰
  بزیر دلق ملمّع کمندها دارند درازدستی این کوته آستینان بین  
  بخرمن دو جهان سر فرو نمی‌آرند دماغ و کبر گدایان و[۳] خوشه‌چینان بین  
  1. چنین است در خ، نخ م ی و سودی: رو مبین و رو ببین – «روی دیدن» کنایه از جانب داری کردن و طرف گیری کردن از کسی باشد امیر خسرو گوید: جور رویش بهر که میگویم روی آن دلربای می‌بیند، و کاتبی گوید: آنکه گوید روی او خورشید را ماند بنور روشنم گردید کو خورشید را رو دیده است، (جهانگیری و برهان)، بنابراین پس معنی بیت چنین است که ای ملامت گو از بهر خدا جانب‌داری مکن یعنی جانب‌داری آفتاب را منما و آنرو ببین یعنی روی دلبر ما را ببین تا بدانی که هزار مرتبه از آفتاب بهتر است.
  2. چنین است در خ، سایر نسخ: آنکه.
  3. این واو را در م س و سودی ندارد.