برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۱۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۸۴
  عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو  
  خسروا پیرانه‌سر حافظ جوانی میکند  
  بر امید عفو جان‌بخش گنه‌فرسای[۱] تو  
۴۱۱  تاب بنفشه میدهد طرّهٔ مشک‌سای تو پردهٔ غنچه میدرد خندهٔ دلگشای تو  ۴۰۸
  ای گل خوش‌نسیم من بلبل خویش را مسوز کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو  
  من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو[۲]  
  دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار گوشهٔ تاج سلطنت می‌شکند گدای تو  
  خرقهٔ زهد و جام می گر چه نه درخور همند این همه نقش میزنم از جهت رضای تو  
  شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو  
  شاه‌نشین چشم من تکیه‌گه خیال تست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو  
  خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن  
  حافظ خوش‌کلام شد مرغ سخن‌سرای تو[۳]  
  1. بعضی نسخ: گنه بخشای.
  2. خ این بیت را ندارد.
  3. در بعضی نسخ دو بیت ذیل را در این غزل علاوه دارند: دلق گدای عشق را گنج بود در آستینزود بسلطنت رسد هر که بود گدای توعشق تو سرنوشت من خاک درت بهشت منمهر رخت سرشت من راحت من رضای تو.