برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۳۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۰۳
  در گوشهٔ سلامت مستور چون توان بود تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی  
  آن روز دیده بودم این فتنها که برخاست کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی  
  عشقت بدست طوفان خواهد سپرد حافظ  
  چون برق ازین کشاکش پنداشتی که جستی  
۴۳۶  آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی گردون ورق هستی ما درننوشتی  ۴۷۲
  هر چند که هجران ثمر وصل برآرد دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی  
  آمرزش نقدست کسی را که در اینجا یاریست چو حوریّ و سرائی چو بهشتی  
  در مصطبهٔ عشق تنعّم نتوان کرد چون بالش زر نیست بسازیم بخشتی  
  مفروش بباغ ارم و نخوت شدّاد یک شیشه می و نوش لبیّ و لب کشتی  
  تا کی غم دنیای دنی ایدل دانا حیفست ز خوبی که شود عاشق زشتی  
  آلودگی خرقه خرابیّ جهانست کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی  
  از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی[۱]  
  1. در این غزل در نسخ مختلفه سه بیت ذیل را یا بعضی از آنها را علاوه دارند: تنها نه منم کعبهٔ دل بتکده کردهدر هر قدمی صومعهٔ هست و کنشتیکلکت که مریزاد زبان شکرینشمهر (از) تو ندید ار نه سلامی (جوابی) بنوشتیجهل من و عل تو فلک را چه تفاوتآنجا که بصر نیست چه خوبیّ و چه زشتی.