برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۳۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۰۴
۴۳۷  ای قصّهٔ بهشت ز کویت حکایتی شرح جمال حور ز رویت روایتی  ۴۳۹
  انفاس عیسی از لب لعلت لطیفهٔ آب خضر ز نوش لبانت کنایتی  
  هر پاره از دل من و از غصّه قصّهٔ هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی  
  کی عطرسای مجلس روحانیان شدی گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی  
  در آرزوی خاک در یار سوختیم یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی  
  ایدل بهرزه دانش و عمرت بباد رفت صد مایه داشتیّ و نکردی کفایتی  
  بوی دل کباب من آفاق را گرفت این آتش درون بکند هم سرایتی  
  در آتش ار خیال رخش دست میدهد ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی  
  دانی مراد حافظ ازین درد و غصّه چیست  
  از تو کرشمهٔ و ز خسرو عنایتی  
۴۳۸  سبت سلمی بصدغیها فؤادی و روحی کلّ یوم لی ینادی  ۴۴۱
  نگارا بر من بیدل ببخشای و واصلنی علی رغم الاعادی  
  حبیبا در غم سودای عشقت توکّلنا علی ربّ العباد  
  امن انکرتنی عن عشق سلمی تزاوّل آن روی نهکو بوادی[۱]  
  1. درین غزل بعضی ابیات یا مصاریع بلهجهٔ شیرازی قدیم است. و «بوادی» یعنی بباید دیدن، یعنی «ای کسی که بر من انکار کردی از عشق سلمی تو از اوّل آن روی نیکو را بایستی دیده باشی»،– خ م: نوادی (بجای بوادی).