برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۵۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۲۷
  حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی  
  زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی  
۴۶۵  رفتم بباغ صبحدمی تا چنم گلی آمد بگوش ناگهم آواز بلبلی  ۴۹۰
  مسکین چو من بعشق گلی گشته مبتلا واندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی  
  میگشتم اندر آن چمن و باغ دمبدم میکردم اندر آن گل و بلبل تأمّلی  
  گل یار حسن گشته و بلبل قرین عشق آنرا تفضّلی نه و این را تبدّلی [۱]  
  چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب گشتم چنانکه هیچ نماندم تحمّلی  
  بس گل شکفته می‌شود این باغ را ولی کس بی بلای خار نچیدست ازو گلی  
  حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ  
  دارد هزار عیب و ندارد تفضّلی  
۴۶۶  این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی  ۴۵۳
  چون عمر تبه کردم چندانکه نگه کردم در کنج خراباتی افتاده خراب اولی  
  چون مصلحت‌اندیشی دورست ز درویشی هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی  
  1. چنین است در خ یعنی گل را تفضّلی به بلبل نبود و بلبل را تبدّلی از عشق گل نه، - در اغلب نسخ بجای «تفضّلی»، تغیّری،