این برگ همسنجی شدهاست.
۳۳۵
با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز | در پناه یک اسمست خاتم سلیمانی | |||||
پند عاشقان بشنو و ز در طرب بازآ | کاین همه نمیارزد شغل عالم فانی | |||||
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی | کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی | |||||
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت | با طبیب نامحرم حال درد پنهانی | |||||
میرویّ و مژگانت خون خلق میریزد | تیز میروی جانا ترسمت فرومانی | |||||
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم[۱] لیکن | ابروی کماندارت میبرد به پیشانی[۲] |
- ↑ گوش داشتن بمعنی نگاه داشتن و محفوظ داشتن و کحافظت کردن است (برهان و بهار عجم). خواجه در غزلی دیگر فرموده: داور دین شاه شجاع آنکه کردروح قدس حلقهٔ امرش بگوشای ملک العرش مرادش بدهوز خطر چشم بدش دار گوش. سعدی گوید در قصیدهٔ در مدح شیراز: بذکر و فکر عبادت بروح شیخ کبیربحقّ روزبهان و بحقّ پنج نمازکه گوش دار تو این شهر نیک مردان راز دست ظالم بد دین و کافر غمّاز، و نیز گفته: دونان نخورند و گوش دارندگویند امید به که خوردهروزی بینی بکام دشمنزر مانده و خاکسار مرده (قافیهٔ خورده با مرده چنانکه در وهلهٔ اوّل ممکن است توهّم رود غلط نیست چه حرف روی یعنی دال متحرّک و از قبیل قافیه بستن مستی و خودپرستی است با تندرُستی و چُستی در غزل خواجه شمارهٔ ۴۳۴، و قافیهٔ بهشتی و زرتشتی و مُشتی با دشتی در ابیات مشهور دقیقی، بلی اگر روی ساکن میبود یعنی بجای خورده و مرده خورد و مرد میبود اجماعاً جایز نبود، رجوع شود برای تفصیل این مسئله بالمعجم فی معاییر اشعار العجم چاپ لیدن ص ۲۱۰ و ۲۴۲)،–
- ↑ پیشانی بمعنی شوخی و بیشرمی و سخت روئی و قوّت و صلابت است (برهان و بهار عجم)، سعدی گوید: نشاید برو سعدی جان ازین کار مسافر تشنه و جلّاب مسمومچون آهن تاب آتش مینیاردچرا باید که پیشانی کند موم، سلمان گوید: غمزه و چشم تو شوخاند ولی آمدهاندابروان تو به پیشان از ایشان بر سر، مولوی گوید: رستم من از خوف و رجا عشق از کجا شرم از کجاای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانی است این،