برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۷۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۴۴
  سخنی[۱] بی‌غرض از بندهٔ مخلص بشنو ای که منظور بزرگان حقیقت بینی  
  نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد بهتر آنست که با مردمِ بد ننشینی  
  سیل این اشک روان صبر و دل حافظ برد بلغ الطّاقة یا مقله عینی بینی[۲]  
  تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل  
  لایق بندگی[۳] خواجه جلال الدّینی  
۴۸۵  ساقیا سایهٔ ابرست و بهار و لب جوی من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی  ۴۴۹
  بوی یک رنگی ازین نقش نمی‌آید خیز دلق آلودهٔ صوفی بمی ناب بشوی  
  سفله طبعست جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی  
  دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر از در عیش درآ و بره عیب مپوی  
  شکر آنرا که دگر باز رسیدی ببهار بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی[۴]  
  روی جانان طلبی آینه را قابل ساز ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی  
  1. چنین است در خ س و سودی، سایر نسخ: سخن،
  2. بلغ الطّاقة یعنی طاقتم رسید یعنی بآخر رسید، سعدی گوید: طاقت برسید و هم نگفتم عشقت که ز خلق می‌نهفتم،– و بینی بکسر باء امر حاضر مفرد مؤنّث است از بان یبین بمعنی جدا شدن و دور شدن، یعنی طاقتم بآخر رسید از گریه ای چشم من دور شو و جدا شو از من،
  3. چنین است در خ س، بعضی نسخ: بزمگه،
  4. چنین است در ت ط حم، خ و سودی: گل توفیق ببوی، سایر نسخ این بیت را ندارند،