خروس ساده
خروس ساده خوش میخواند روزی
به فرسنگی، ز ده میرفتش آواز.
به خاتون گفت خادم، از رهِ مهر،
«چه میخواند ببین این مایهی ناز!
خروسک با چنین آوا که دارد
شب مهمانی اورا می کشی باز؟»
به لبخندی جوابش داد خاتون:
بود مهمان کرو چشمان او باز.
شکم تا سفره میخواهند مردم،
بخواند یانه با خون است دمساز.
زبان باطن ست این خواندن او،
جهانِ حرص با آن نیست همراز.
۲۷ خرداد ۱۳۰۸
خروس و بوقلمون
ازپی دانه بهم شدند ازجا برون
خروس خوانندهیی، بوقلمون کری،
روان شد این برزمین، پرید آن یک به بام،
وزآن پریدن رسید، به دانهی بهتری.
خطابکرد اینکه: «هان، چه زحمت ست ای رفیق!
که ازپی دانهیی ز همرهان بگذری؟»
خروس بشنید و گفت: «شود خطای تو فاش
اگر بیایی براین مکان یکی بنگری.
نصیحت تو به من، همه ازآن بابت است
که عاجزی، ای حسود، بلند چون من پری!»
لاهیجان ۲۰ دی ماه ۱۳۰۸