برگه:حکایات و خانواده‌ی سرباز.pdf/۱۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

ابلهی را هم از این سان سختی‌ست

فکر ابله، سبب بدبختی‌ست

آنکه نابیند نزدیک به خویش

نتواند که بود دور اندیش.


۲۸ تیر ۱۳۰۷


انگاسی


این شنیدستی که انگاسی فرزند خویش

زد گریبان چاک راه جنگل و صحرا به پیش؟

یافت او فرزند را بر راه، لکن درچهی،

خواست بیرونش کشد، می‌کرد عقلش کوتهی.

هر که چیزی گفت آن خودرای از او باور نکرد

تا که تنها در بیایان مانده و شد در چاه فرد.

بر گلویش ریسمانی بست و خود برشد ز چاه

پس کشید آن ریسمان چندی به زحمت روی راه.


-بینوا طفلی که شد خصمش ز نادانی پدر-

«آه! طفل من» به سر کوبید مشت آن خیره مر.

مدعی باور ندارد کان میه‌کاری چه بود

بر مصیبت‌های آن بی‌فهم انگاسی فزود.

گرچه سعی و استقامت، شرط می‌باشد به کار

بی‌بصیرت کی توان شد جز به ندرت، کامکار؟


لاهیجان ۲۵ دی ۱۳۰۸