این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در زمان امپراطوری نیکلای روس
و سربازهای گرسنه ی قفقاز
۱
شمع می سوزد بردم پرده،
تاکنون این زن خواب ناکرده،
تکیه داده ست او روی گهواره.
آه! بیچاره! آه! بیچاره!
وصله چندی ست پردهی خانهش
حافظ لانهش.
مونس این زن هست آه او،
دخمهی تنگیست خوابگاه او.
در حقیقت لیک چاردیواری.
محبسی تیره به هر بدکاری:
ریخته از هم چون تن کهسار
پیکر دیوار.
اندرین سرما، کآب میبندد،
بساط فقر ، مرگ می خندد،
بخت میگرید قلب میرنجد،
این زن سرباز، درد میسنجد.
عدهی درداست: عدهی ایام،
پیش این ناکام،