برگه:حکایات و خانواده‌ی سرباز.pdf/۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

از این ره شوم، گرچه تاریک هست

همه خار زار است و باریک هست

ز تاریکیم بس خوش‌آید همی

که تا وقت کین از نظرهاکمی

بمانم نهان.


کنون آمدم تا که از بیم من

بلغزد جهان و زمین و ز من.

به سوراخ‌هاشان، عیان هم نهان

بلرزد تِن سست جانوران

از آشوب من.


چه جای ست اینجا که دیوارش هست

همه سستی و لحن بیمارش هست؟

چه می‌بینم این‌سان کزین زمزمه

ز روباه‌گویی رمه در رمه

خراندرخر است.


صدای سگ است و صدای خروس.

بپاش از هم ای پرده‌ی آبنوس!

که در پیش شیری چه‌ها می‌چرند

که این نعمت تو که ها می‌خورند؟

روا باشد این،


که شیری گرسنه چو خسبیده است

بیابد به هر چیز روباه دست؟

چو شد گوهرم پاک و همت بلند،

بباید پی رزق باشم نژند؟

بباید که من


ز بی‌جفتی خویش تنها بسی

بگردم به شب کوه و صحرا بسی؟

بباید به دل خون خود خوردنم

وزین درد نا گفته مردنم؟

چه تقدیر بود؟


چرا ماند پس زنده شیر دلیر

که اکنون برآرد در این غم نفیر؟

چرا خیره‌سر مرگ از او رو بتافت

درین ره مگر بیشه‌اش را نیافت

کز او دور شد؟


چرا بشنوم ناله‌های ستیز

که خود نشنود چرخ دورینه نیز

که ریزد چنین خون سپهر برین

چرا خون نریزم مرا همچنین،

سپهر آفرید.


ازاین سایه‌پروردگان مرغ‌ها

بدرم اگر، گردم از غم رها.

صداشان مرا خیره دارد همی

خیالِ مرا تیره دارد همی.

در این زیر سقف


یکی مشت مخلوقِ حیله‌گرند

همه چاپلوسان خیره‌سرند.

رسانند اگرچند پنهان ضرر

نه ماده‌اند اینان و نه نیز نر

همه خفته‌اند.