را در چادر نماز پیچیده، در کمال ادب آمد و نزدیک حکیمباشی بنشست با بسی آداب و بلحن التماس گفت و حکیمباشی اجازه میخواهم سؤالی بکنم، حکیمباشی با لحن طلب گفت بفرمائید. گفت: شنیدهام حضرت سلیمان خواست مخلوق روی زمین را در بر و بحر میهمان کند، اجازه از درگاه روزیرسان خواست، جواب آمد نمیتوانی و حکیمباشی با جدیت تمام گفت صحیح است، ناگاه بیبی خانم برخاست، چادر را انداخت و بر وزن گفت نمیتونی گفت میتونم (تن تنتن تن تنتن) مدتی بشکن زد، توی ریش حکیمباشی که از یک وجب درازتر بود قر و غربیله آمد، حکیمباشی دهانش بازماند و حضار دست گذاردند به خنده و دلها را گرفتند.
چندان که ترا فزون بود جد | چندان محتاج هزل باشی | |||||
گاهی بمزاج وقت بگذار | هر چند که اهل فضل باشی |
این بی بی خانم، هفتههفته در منازل آشنایان مجلس آرا بود و به چادر نمازی یا چادر قدی قانع. نه دعوی ستارگی داشت نه خود را از برآوردگان برجستهٔ تمدن میدانست و ستارگان امروز عشر هنر آن ستاره کوران را ندارند. مادیند، بیلطف و پر مدعا.
نسخههای حکیمباشی شبیه بود به نسخههائی که مولییر در مریض خیالی میآورد.
ابتدای تلفن بعضی اختراعات اخیر هفتاد سال قبل بازی کودکان بود، در برلن لولههای مقوائی که از یک طرف پوست بکف آنها کشیده بودند و ریسمانی بین آنها متصل بود وسیلهٔ صحبت با یکدیگر قرار میدادند و باز پروانهمانند آلتی در دست اطفال دیده میشد که بتاب زهی یا پیچ فنری در هوا پرواز میکرد. از یکی بکمک الکترونی تلفن پیدا شد و از دیگری بدستیاری پنسن طیاره.
نگویند از سر بازیچه حرفی | کزان پندی نگیرد مرد دانا |
فکر پرواز از قدیم بسر بشر آمدهاست، سریر سلیمان، بآسمان رفتن کاووس، در حکایات است. نوشتهاند که اسمعیل حمامپری ساخت که پرواز کند افتاد و درگذشت و بسیار ملوانها جان در این کار سپردند.
گاهی صحبت از مسافرت بمریخ میشود، چون تصور محال، محال نیست، گوییم اگر در این امر موفقیت حاصل گردد در مریخ هم آشوب خواهد افتاد و در زمین زد و خورد تازه بر سر استمالاک، چنانکه امروز جنگها بر سر مستملکات است.
در قتلهای عام چنگیزخان یکی خودش را بر زمین انداخته بود، چون میدان خلوت شد برخاست. به اطراف نگاه انداخت، ناگهان دیگری هم بر جای نشست، اولی ناله برآورد که باز شلوغ شد و خوابید. مریخ هم شلوغ خواهد شد.
حرکت بطرف تهران
۱۵ ماه مه ۱۸۷۹ از برلن حرکت کردیم با شوقی که نمیتوانم بیان کنم و این مطابق است با نهم جمادی الاخرهٔ ۱۲۹۷. پدرم مهندسی معدنی خواسته بود، مسیو دیج مهندس معدن هم همراه است اخوی هم درس معدن خواندهاست. سیمنس او را معرفی کردهاست، مردی سنگین و گیج است، بعدها معلوم شد معلوماتش اندکی بیشتر از هیچ و اگر هم بیشتر معلومات میداشت بی ثمر بود زیرا دولت تصور درستی نداشت که مهندسی اسباب میخواهد و معدن آباد کردن خرج دارد، خیال میکردند بحضور مهندس، زمین سینهٔ خودش را میشکافد و معادن بیرون میریزد. ناصرالدین شاه شمش طلا میخواهد و در طبیعت تدارک نشدهاست. در موقع حرکت از برلن نشاط دیدار کسان و افسردگی از مفارقت فامیل دیتریشی متبادلا در فکر من جولان دارد، چه خوب بود اگر در انسان علاقه نبود. بلیتی که در برلن خریده ایم یک سره به برست لیتوسک[۱] است در متن روسیه. در سرحد اشکالی پیش نیامد، از ورشو گذشتیم، ورشو از شهرهای قشنگ است. زمانی کرسی لهستان بوده، راهآهن در غرب شهر تمام میشود باید با درشکه بطرف شرقی رفت. دوشنبه ۱۶ به برست رسیدیم، سراغ صندوقهای
- ↑ Brest-Litovsk