غریبی میداند که از آسمان بریده، سرنوشتش بخودش واگذار شده و خودش سازنده تقدیر خویش است، خودش خالقِ خودش است، خدای خود است، مسلط بر طبیعت و تسخیر کننده قوای طبیعت است. بر خلاف موجودات دیگر، که همه ساخته و مخلوق قوای طبیعت هستند و از جنس آنها و تسلیم. میبینیم که در اینجا مذهب، و همچنین اومانیسم، اصالت انسان، و همچنین اگزیستانسیالیسم به یک حرف میرسند و آن اینکه انسان یک ذاتِ برتر از تمام طبیعت است. به اصطلاح اسلام، که
تکراری. به این گونه دعوت، نسل جوان و آگاه، گوش
فرانمیدهد. نسل آگاه، این قالبها، این سنتها، و این جنبههای
موروثی ناآگاهانه را به دور ریخته، یا اگر هم هنوز دور نریخته،
دیگر میخواهد دور بریزد، و بالاخره فردا خواهد ریخت.
این یک امر جبری است، "آگاهی" جبرا چنین مرحله ای
را بوجود میآورد، نمیشود نگهش داشت ، و این چیزی است
بسیار مترقی.
من به آن منحنیای میاندیشم که مثلا تیپ سنتی ایران
در جامعه خودمان، اول علیه سنتهای تحمیلی و ناآگاهانهای
که بر او تحمیل شده عصیان میکند، همه را دور میریزد، بعد
به یک مرحله کاملا جدا میرسد. دلهره، اضطراب، جستجو