برگه:خودآگاهی و استحمار.pdf/۴۱

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

"رنو " تمام طلا میفروشد ، به رئیس قبیله ای که دو کیلومتر جاده در سرتاسر سرزمینش نیست !" رنو " را سوار شتر میکنند میآورند دم در قلعه میبندند! برای اینکه به دیگران افتخار کنند ! ... بله اینطوری میسازند و متوجه اینکه چگونه شد که بعد از ده سال اینجوری شدیم !و متوجه نمیشویم که در برابر اینهمه تغییرات اساسی، در برابر اینهمه دگرگونی ، چه چیزها از دست رفته !

پس چه چیزی میتواند ما را متوجه کند ؟ متوجه اینکه انسانی که " خدا گونه " است بحدی سقوط کرده که ازین جور چیزها لذت میبرد. چه چیزی میتواند متوجهش سازد که تو در برابر این بازیچه بودنها و عروسک بودنها چه چیزهایت را قربانی کرده ای؟! چه کسی، چه ندائی ، چه فریادی میتواند متوجهش کند، بیدارش کند؟ چشمهایش را باز کند؟ تکانش بدهد ...؟ آخر ، چشم را آنها میدهند ، شعور را آنها میدهند ، احساس را آنها میدهند، آگاهی را آنها میدهند ، تمام ضوابط و ارزیابی هاوزیبایی شناسی ها را آنها تحمیل میکنند ، از رنگهائی خوشمان میآید که آنها "می خوشانندمان "! حتی ، طعم غذا را ، شیرینی و ترشی مشروباتمان را هم خودمان نمیتوانیم انتخاب کنیم! .... بالاخره ، در برابر همه اینها چه کسی میتواند متوجهمان کند که در برابرش چه چیز از دستمان رفته ، و در برابرش چه ۳۹