که در هر وضعی از اوضاع چگونه از زیر بار این تکلیفشانه خالی کنی و ناچار به آنکه وظیفهاش را تعهد میکند، کین میتوزی. دستگاه رهبری حزبی که اعتقاد جوانی ترا برای خود بایگانی کرده در تبعید است. یعنی که نه تنها از عالم عمل اخراج شده، بلکه وجهه خود را از دست داده و ناچار تو تنها ماندهای و در این تنهایی به این دلخوشی که مجلس ذهنت را به خاطره شهیدان بیارایی تو «روزبه» را میخواهی یا «کیوان» را یا «منزوی» را. و همه را عیناً و همین جور که هستند؛ مرده و شهید شده. قول میدهم که هر کدام از این سه تن اگر حی و حاضر بودند و به جای «ملکی» همین حرفها را میزدند (چون «فروتن» و «قاسمی» - آخرین انشعابکنندگان در آن حزب - دارند میزنند) باز تو همین وضع را داشتی تو شهیدپرستی. چرا که از مرده نمیتوان چیزی شنید. و در هر وضع تازهای که به اجبار زمانه پیش میآید، مردگان همچنان ساکتند و نمیتوانند تکلیف تازهای بر تو نوشت. و بعد به این طریق تو دل خود را خوش میکنی که اگر من نمی جنبم به این دلیل است که همتایشان را ندارم و تعهد زن و فرزند نمیگذارد و الخ... و حالا که چنین است پس فقط به تذکار خاطرهایشان نفسی میکشم و به انتظار فرج موعودایشان مینشینم. و من قول میدهم که تو و هر کس دیگر مثل تو «ملکی» را در تن یک شهید روی سر میگذاشتید؛ چرا که دیگر نبود تا با عمل هر روزهاش و چون و چرای مدامش وجدانتان را بیازارد. و باز همین «ملکی» اگر در وضعی از استالینیسم حزب توده انشعاب کرده بود که مثل «تیتو» قدرت حکومت را در دست داشت باز هم تو او را به جان و دل میپذیرفتی.
برگه:در خدمت و خیانت روشنفکران (جلد دوم).pdf/۱۷۳
این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.