اما بعد چنین کوید (اضعف عبادالله الرزّاق ابواسحاق المعروف بحلّاج) دام نعمته در زمانی که درخت جوانی سایهکستر بود و شاخ شادمانی از میوهٔ امانی بارور. سخنی چند علی سبیل الارتجال مناسب هر مقال دست میداد با خود اندیشه کردم که حکمت آنست که سند سخن بطریقی در میدان فصاحت رانم و شیلان سخن چنان در خوان عبارت کشم که غذاخواران سفرهٔ لذت بنوالهٔ هرچه تمامتر رسند و ارباب بلاغت در آن حیران مانند تا موجب زیادتی قبول و شهرت کردد. و این بیت شنیده بودم که«بیت»
سخن هرچه کویم همه کفتهاند | بر و بوم او را همه رفتهاند |
چند روز درین فکر بودم که با وجود (اوصاف فردوسی) که نمک کلام او چاشنی دیک هر طعام است. و (مثنویات نظامی) که نبات ابیات او طعمهٔ طوطیان شکرزبان است. و (طیبات سعدی) که در مذاق اهل وفاق بالاتفاق چون عسل شیرین است. و (غزلیات خواجه جمالالدین سلمان) که در کام اهل کلام بمثابهٔ شیر و انکبین است. و با دستکاه طبع خوا جوی کرمانی) که زیره بای بیانش علاج سودازدکان سلسلهٔ سخن است و با (دقایق مقالات عماد فقیه) که نطق شیرین او ادویهایست خوشبوی و اشربهٔ دلجوی. و با (طلاقت الفاظ و متانت معانی حافظ) که خمریست بیخمار و شرابیست خوشکوار. و دیکر شعرا که هریک شهرهٔ شهری و اعجوبهٔ دهری بودهاند من چه خیال پزم که خلایق محظوظ کردند. درین اندیشه بودم که بامدادی موافق که دود اشتهای صادق از مطبخ معده بالا کرفته بود چنانچه معهود میباشد. ناکاه محبوب سمین بر و مطلوب ماه پیکر . بادام چشم شکرلب ترنج غبغب نارپستان پسته دهان چرب زبان شیرین بیان ماهی اندام حلوا کلام فندق چال مشکین خال چنانچه شاعر کوید«بیت»
از خندهٔ شیرین نمکدان دهانش | خون میرود از دل چو نمکسوده کبابی |