این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۲
دیوان اطعمهٔ مولانا
من بکویم صفت کندهٔ پرواری کرم | کو بکویند مرا مدّعیان کوفته خوار | |||||
مطبخی قلیهٔ شامی بپز از بهر دلم | که بمرسوم تو افزون بکنم صد دینار |
چند ازین آش ترش نزد من آری همه روز | ||||||
سالها شد که بداغ حبشیام بیمار |
(فصل خامس) صفت شاه همه عرضه کنم | که ببندی کمر خدمت او عاشق وار | |||||
عقل عاجز شده از قلقلهٔ قلیه برنج | کشته در کنه چنین لقمه بسر چون پرکار | |||||
در مزعفر بکمانم که چه وصفش کویم | آنکه حلوای عسل دارد ازو استظهار | |||||
دست در دامن کشکک زن و اندیشه مکن | که نیابی به از آن لقمه دیکر در بازار | |||||
مرهم جان و دل ماست هریسه روغن | برو ایخادم و چالاک بتعجیل بیار | |||||
چه بکویم صفت نور رخ نان تنک | از سر سفره بافلاک رساند انوار |
اندران لحظه که نان کرده سر سفره نهند | ||||||
به از ان است که بر تختهٔ دیبا دینار |
(فصل سادس) صفت میوه بباید کردن | تا تر و تازه بچینی تو ز شاخ اشجار | |||||
زانکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد | مثل شفتالو و تالانه و انکور و انار | |||||
سیب و زردالو و آلوچه و آلوبالو | باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار | |||||
چه بکویم صفت خربزهٔ خوارزمی | که نظیرش نبود در همه چین و بلغار | |||||
میل کلونده که دارد که مبارکبادش | بخت فیروز که افتاد ز غیبش بکنار | |||||
هست در شهرا بر قوه خیار هندی | کز بزرکی بود آن تخم دو تا یک خروار |
مخوری انجکک و بوی کلک بیحاصل | ||||||
تا بریش خود و یاران نکنی تف بسیار |
(فصل سابع) همه از شیره و شربت کویم | نقلهائی که منوّر شود از وی ابصار | |||||
خادما شربت پربرف و عرق پیش آور | با طبقهای پر از نقل و برویش دستار | |||||
آمدم با صفت اشربهٔ عطّاران | شربت صندل و حمّاض تو یکیک بشمار |