این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۳
ابو اسحاق
قرص لیموی و کوارشت لطیف عنبر | کل شکر باشد و کلقند و شراب دینار | |||||
لوحش الله ز مربّای ترنج و به و سیب | زنجبیل عدنی رخ کندت چون کلنار | |||||
نخود و کشمش و پسته خرک و میوهٔ تر | قصب انجیر و دکر سرمش اسفید بیار | |||||
فلفل و میخک و بز باز و کبابهٔ چینی | جوز بویا بود و هیل و قرنفل در کار |
(فصل ثامن) چو ترا آرزوی حلوا شد | ||||||
مستمع باش و زمانی دل و جان با من دار |
کاینک از صحن حلاوات برون میآید | کاک و فرنی و نمکزی ز بر شیرین کار | |||||
باز صابونی و مشکوفی و سنبوسهٔ نغز | حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار | |||||
صحن پالوده چنان خویش مطرّا کرده | که کرو میبرد از حسن ز صحن کلزار | |||||
حبّهٔ اطاس قطایف که ز بوی خوش او | نکشاید ز خجالت در دکّان عطار | |||||
دست در ساق عروسان چو زنی صد زنهار | که من سوخته را نیز بخاطر میدار | |||||
شور حلوای شکر میفتدم اندر سر | شکل حلوای کزر میبردم دل از کار | |||||
آردی روغن و حلوای برنجی و زلیب | مرد کاری چو بچنکال زنی اول بار | |||||
کر تو خواهی که بچشم همه شیرین باشی | همچو حلوای شونز تخم محبّت میکار | |||||
شعف خوردن این اطعمه بر میآرد | هر دم از جان و دل مفلس بیچاره دمار |
مژدکانی که ره بصره بامن آمده است | ||||||
میرسد قوصره و میخ طمع محکم دار |
(فصل تاسع) قدمی نه بدکان بقّال | کام خود از رطب و اردهٔ کنجد بردار | |||||
در پس جای نشین وز سر تمکین تمام | نظری کن به یمین و نکهی کن بیسار | |||||
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی | بیسارت چه بود نان و پنیر و ریچار | |||||
در مقابل چه بود دنبهٔ کردو فربه | در عقب ذکر مباراست تو خاطر خوشدار | |||||
کاسهٔ ارده و دوشاب کرت پیش نهند | چون لران از سر رغبت بخور و شرم مدار | |||||
باز بر خمرهٔ دوشاب زن و روغن خوش | آنزمان دست بسوی عسل و چربه در آر | |||||
چون دلت سوخت نکه کن برخ دنبه قدید | دکرش نان و بوارد قدری در پی دار | |||||
کدک و کشک نهاد است و تغار لور و دوغ | قدحی کرده پر از کنکر و کنب خوشخوار |