| | | | | | |
|
(فصل عاشر) صفت نعمت ارزان کویم |
|
کاندرین شهر تو هستند فقیران نهمار |
|
|
بامدادان چو ترید کدک و پاچه زنند |
|
میبرند از پی آن کله وکیپا در کار |
|
|
عدس و باقلی و سیر و پنیر و زیتون |
|
در پیش نان چرا کست و مقیل و مومبار |
|
|
قلیهٔ چند جکربند دلم میطلبد |
|
که بریزند در او روغن کنجد هموار |
|
|
غازی اسب و سر کاو و شکنهٔ اشتر |
|
میخور ای مردک خرمرک بخاطر کم آر |
|
|
دارم از نان زرت خشکی از جو سردی |
|
دست در کردهٔ کندم زن و اینها بکذار |
|
|
که شنیدم ز دو قاصد که بشش روز دکر |
|
میرسد ماهی شور از طرف دریا بار |
|
|
زین دو قاصد خبر مهیوه میپرسیدم |
|
هر دو گفتند که هست او سلامت در لار |
|
|
کالبا خوردم و میلم بهریسهٔ زر تست |
|
لیکن از آن زرت و آب و هوای ملبار |
|
|
در زمانی که چنین نعمت هر جنس خوری |
|
آش کشکاب در آنحال بخاطر میدار |
|
|
قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم |
|
میخورند این دو غذا در سر بند کلبار |
|
|
گزر و شلغم چندر کلم و ترب و کدو |
|
ترها رسته تر و سبز و بسان زنکار |
|
|
عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین |
|
که بصحرای جهان هیچ نروید بیکار |
|
|
خوش بود در عقب اینهمه انواع طعام |
|
آب برفی که ز سردی نخوری جز بسه بار |
|
|
این همه صحن و قدح را که فرو چیدم من |
|
اخرا یحفته سر از بالش غفلت بر دار |
|
|
کاین همه قوت شده قوّت بازار وجود |
|
هر که اینها نخورد نقش بود بر دیوار |
|
|
این همه نعمت رزّاق بنظم آوردم |
|
شکر آن هیچ نکردیم یکی را ز هزار |
|