برگه:دیوان اطعمه.pdf/۲۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۴
دیوان اطمعهٔ مولانا


  ارده و بخرک و سیلان چو یک اشکم بخوری بر دلت کشف شود چند هزاران اسرار  
  باز میویز فراوان بتنقل میخور آنزمان از سر کردوی کنک مغز در آر  
  سبدی پر ز پنیر و طبقی پر خرما در چپ و راست نه و کام خود از هر دو کذار  
  شیر و انجیر و فرو چیده برویش کفچه  
  چون سما کشته درخشان بنجوم سیّار  
  (فصل عاشر) صفت نعمت ارزان کویم کاندرین شهر تو هستند فقیران نهمار  
  بامدادان چو ترید کدک و پاچه زنند میبرند از پی آن کله وکیپا در کار  
  عدس و باقلی و سیر و پنیر و زیتون در پیش نان چرا کست و مقیل و مومبار  
  قلیهٔ چند جکربند دلم میطلبد که بریزند در او روغن کنجد هموار  
  غازی اسب و سر کاو و شکنهٔ اشتر میخور ای مردک خرمرک بخاطر کم آر  
  دارم از نان زرت خشکی از جو سردی دست در کردهٔ کندم زن و اینها بکذار  
  که شنیدم ز دو قاصد که بشش روز دکر میرسد ماهی شور از طرف دریا بار  
  زین دو قاصد خبر مهیوه می‌پرسیدم هر دو گفتند که هست او سلامت در لار  
  کالبا خوردم و میلم بهریسهٔ زر تست لیکن از آن زرت و آب و هوای ملبار  
  در زمانی که چنین نعمت هر جنس خوری آش کشکاب در آنحال بخاطر میدار  
  قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم میخورند این دو غذا در سر بند کلبار  
  گزر و شلغم چندر کلم و ترب و کدو ترها رسته تر و سبز و بسان زنکار  
  عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین که بصحرای جهان هیچ نروید بیکار  
  خوش بود در عقب اینهمه انواع طعام آب برفی که ز سردی نخوری جز بسه بار  
  این همه صحن و قدح را که فرو چیدم من اخرا یحفته سر از بالش غفلت بر دار  
  کاین همه قوت شده قوّت بازار وجود هر که اینها نخورد نقش بود بر دیوار  
  این همه نعمت رزّاق بنظم آوردم شکر آن هیچ نکردیم یکی را ز هزار  
  گفت بسحاق چنین شعر ز انواع طعام  
  تا شود گرسنه آن سیر که خواند یکبار