برگه:دیوان اطعمه.pdf/۲۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۵
ابو اسحاق


قصیدۂ آفاق و انفس در مدح شاه سیف‌الدّین

  مطلعی شیرین شنو مانند حلوا سر بسر مصرعی قند و نبات و مصرعی شهد و شکر  
  صحن کلزار خیال من که صد بستان دروست لاله‌اش لوزینه و پالوده آمد خوش نظر  
  بوستان افروز ما قوتست و صابونی سمن نسترن مشکوفی و خیریست حلوای کزر  
  هر چه در آفاق بینی مثل آن در خوان ماست چربه روز و شیره شب خورشید کاک و نان قمر  
  هست سلطان مزعفر را بدور خوان ما تاج قند و تخت حلوا نان قبا روغن کمر  
  چار ارکان مختلف در دیک آش سرکه هست رو پیاز و مس چغندر دنبه سیم و کوشت زر  
  شاه حلوا کر کند ییلاق در صحرای خوان خرکهش کاکست و سختو خیمه و کیپا کپر  
  بهر ترتیب برنج آرم عناصر هر چهار خاک و باد و آب و آتش در بیانی مختصر  
  نان او آمد سبک چون باد و خاکش کرد قند زعفرانش آتش و آبست روغن سربسر  
  چربیش عمّو و حلوا خال و فرزندش برنج مادرش آبست و نیم چرب و سرخش چون پدر  
  زعفرانش شربت آمد شد کنیز او کلاب زیره‌اش لالا و دارچینی اش بسته کمر  
  اصل او ملح و نخود فرع و برادر نان کرم خواهرش کیپا مکر مثلش پدید آرد پسر  
  میرود کرمابه خاتون هریسه همچو دود پیش حلوا بس عسل روغن بزیر و نان ز بر  
  رختها در سور و باروی برنج آسان کنی کر چو ما از تختهٔ نان تنک سازی چپر  
  بر سر و دوش و بر و پهلوی بغرا در خورست قلیه خود و قیمه جوشن دنبه خفتان نان سپر  
  هر طعامی در زمانی لذّت دیگر دهد صبح بغرا چاشت یخنی قلیه شب کیپا سحر  
  کر بری ما را بمهان واجب آید چار شرط آب سرد و آش کرم و نقل خشک و میوه تر  
  با وجود عقل و اکل و نقل عقلم در سخن میدواند طالعم از بهر روزی در بدر  
  از هزاران اختراع طبع من در خوان شعر هست این تشبیهها زان مائده یک ماحضر  
  بهر کاچیّ و عدس در خانهٔ باشم مقیم با کماج کرم و یخنی من که باشم در سفر  
  از پی روزی اکر روزی بغربت کم شوم بنده را از مطبخ سلطان باذل جو خبر