برگه:دیوان ایرج میرزا.pdf/۱۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۱
  در سر قبر تو من نوحه کنم عوض نوحه بر اتلال و دمن  
  آهن ار باشم در تاب و توان آتشت آب نماید آهن  
  ای کهن چرخ بسی تازه جوان کشتهٔ تا شدهٔ چرخ کهن  
  زین همه ظلم که با من کردی تا چه یابی تو از آن پاداشن  
  خاطری نیست که باشد شادان خانه‌ای نیست که ماند روشن  
  از ایاغی که تو بخشی باده وز چراغی که تو ریزی روغن  
  نه شعاع است که هر شام ترا سرخ گردد بافق پیرامن  
  خم از انگشت ترا پشت که هست بار های کهنت بر گردن  
  انجمنها ز تو ویران گردد هر شبی کانجمن آری ز برن  
  نبود رافع زهرت تریاق نبود دافع زخمت جوشن  
  با تو آویخت نیارد رستم وز تو بگریخت ندارد بهمن  
  نهلم دامن شه را از کف تا مرا، کف نهلی از دامن  

«غزل»

  طرب افسرده کند دل چو ز حد در گذرد
آب حیوان بکشد نیز چو از سر گذرد  
  این همه نقش که بر صحنه گیتی پیداست
سینمائیست که از دیدهٔ اختر گذرد  
  آنهمه شوکت و ناموس شهان آخر کار
چند سطری است که بر صفحهٔ دفتر گذرد  
  عاقبت در دو سه خط جمع شود از بد و نیک
آنچه یک عمر بدارا و سکندر گذرد  
  من از این زندگی یک نهج آزرده شدم
گر چو قند است نخواهم که مکرر گذرد  
  گر همه دیدن یک سلسله مکروهات است
کاش این عمر گرانمایه سبکتر گذرد