برگه:سنگی بر گوری.pdf/۱۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۱
 

و حیاط به این گندگی چهارصد و بیست متر مربع است. اما چه فرق می‌کند؟ چه چهل متر چه چهل هزار متر. وقتی خالی است، خالی است دیگر. واقعیت یعنی همین! و آنوقت بچه‌های همسایه توی خاک و خل می‌لولند و مهمترین بازیهاشان گشت و گذاری روزانه سر خاکروبه‌دانی محل که یک قاشق پیدا کنند یا یک کاپوت ترکیده.

یا صبح است با نم نم بارانی و تو داری هوا می‌خوری. درد سکرآور ساقه‌های جوان را به هدایت قیچی باغبانی لمس می‌کنی که اگر این شاخه را بزنم… یا نزنم… که ناگهان سوز و بریز بچهٔ همسایه از پشت دیوار بلند می‌شود و بعد درق… صدایی. و بله. باز پدره رفت سرکار و دو قران روزانهٔ بچه را نداد. و خدا عالم است مادر کی فرصت کند و بیاید به نوازش بچه. و آنوقت شاخه که فراموش می‌شود هیچ – اصلا قیچی باغبانی که تا هم الان هادی احساس کشاله رفتن ساقه‌ها بود، به پاره آجری بدل می‌شود در دستت که نمی‌دانی که را می‌خواسته‌ای با آن بزنی.

یا توی کوچه، دخترک دو سه ساله‌ای، آویخته بدست مادرش و پا بپای او، بزحمت می‌رود و بی اعتنا به تو و به همهٔ دنیا، هی می‌گوید، مامان، خسته‌مه… و مادر که چشمش به جعبه آینهٔ مغازه‌ها است یک مرتبه متوجه نگاه تو می‌شود.