برگه:سنگی بر گوری.pdf/۴۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۴۲ / سنگی بر گوری
 

سیاهی کشیده. و توی پسکوچه‌ها دنبال بت مفرغی یا نگین یا سکه‌ای پرسه زنان و گنبد دانیال نبی درست همچون خوانچه‌های بزرگ نقل که یزدیها در دکانهای شیرینی فروشی برای شب عید می‌بندند و سنگینی قلعهٔ فرانسویها بر سر شهر گرمازده، و شائور چون ماری ترسان و گریزان و دور دانیال نبی پیچ و تاب خوران و دو تومان کف دست هریک از بچه‌های راهنما. و چه گرمایی و چه خاکی! و جستجوی قهوه‌خانه آنروز خیلی جدی‌تر بود تا جستجوی سنت و تاریخ و تخم و ترکه. و ناهار ماست و نیمرو. و راستی چرا دانیال نبی چنین شهرتی بهم رسانده؟ هم میان اعراب و هم میان فارس‌ها! یعنی چون در جلوگیری از آن کشتار به استر و مردخای کمکی کرده؟ یا یعنی تأسی به بنی اسرائیل که از دوازده سبط چنین دنیا را پر کرده‌اند؟ یا یعنی متمسکی برای دوام رفت و آمد به بلخی یا بخارائی که در بحبوحهٔ قدرت خود… به هر صورت نمی‌دانم چرا آن روز هوس کردم قلیان بکشم. عین عربها. و ناهار ماست و نیمرو. و سفیدهٔ تخم‌ها نبسته و نطفه‌ها نمایان!

اصلا بدی کار این بود که درین قضیه هیچکاری را تا آخرش نرفتم. عوامانگی دواهای خانگی وقتی ظاهر می‌شد که از تکرار بیهودهٔ اعمال جادو و جنبل مانند بجان می‌آمدم. راستش حوصله‌ام سر می‌رفت. عین دعایی که چهل بار باید خواند. در چنین مواقعی من همیشه وسوسه می‌شده‌ام که آخر