برگه:سه قطره خون.pdf/۱۰۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

از تفریح بال خودش را محروم نکرده.

منوچهر چراغ را روشن کرد و مشغول تیز کردن تیغ ژیلت شد.

 

ساعت ده بود که اتوموبیل فیات منوچهر در باغ کلوب ایران جلو عمارت ایستاد، و او با لباس کشتیبانی سفید از آن پیاده شد.

تالار شلوغ و صدای موزیک تانگو بلند بود، همهٔ مهمانان با لباسهای عجیب وغریب صورتک گذاشته بودند. رنگهای جوربجور، لباسهای گوناگون، بوی عطر سفیدآب و دود سیگار در هوا پراکنده بود. منوچهر تا آخر رقص دور زد، دوسه نفر از دوستانش را با لباسهای مختلف شناخت، ولی آشنائی نداد، شنیدن این تانگوی اسپانیولی عوض اینکه در او میل رقص را تهییج بکند افکار غم‌انگیزی برایش تولید کرد. یاد روزهائی افتاد که با ماگ بود و بعضی تکه‌های زندگی فرنک او را بیادش آورد، این آهنگ همهٔ آنها را بیش از حقیقت در نظر او جلوه داد. از اطاق بیرون رفت، وارد اطاق بوفه شد ، جلو نوشگاه (بار) دو گیلاس ویسکی سدا پشت هم نوشید. حالش بهتر شد، دوباره به تالار رقص برگشت.

درین بین زنی بلباس مفیستو (اهریمن) با شنل سیاه و صورتک بشکل چینی آمد کنار او ایستاد ولی هنوچهر بقدری حواسش پرت بود که متوجه او نشد. جمعیت زیادی در آمدوشد بود، ساز پشت هم میزد، مفیستو جلو منوچهر آمد و گفت:

«نمیرقصی؟»

–۱۰۸–