برگه:سه قطره خون.pdf/۱۰۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

«منوچ، تو راستی گمان کردی که آن عکس درست است؟»

«پس نه غلط است ... مال از ما بهتران است!»

«بتو گفته بودم که پارسال پسرخاله‌ام شیرینی مرا خورده بود.»

«اما لباست؟»

«چطور؟»

«همان لباس تافته‌ای که دو ماه پیش از لاله‌زار خریدی که رویش خال سیاه دارد، توی عکس همان به تنت است.»

«آخر یک چیزهائی هست، اگر تو میدانستی! من هیچ‌وقت جرأت نکردم که برایت بگویم، ولی تصمیم گرفته بودم که پیش از عروسی‌مان بتو بگویم. آیا میشود دو نفر با هم راست حرف بزنند؟»

«پس حالا اقرار میکنی که در تمام این مدت بمن دروغ میگفتی؟»

«نه، میخواهم بگویم من همیشه فکر کرده‌ام. آیا ممکن است که دو نفر ولو دو دقیقه هم باشد صاف و پوست‌کنده همهٔ احساسات و افکار خودشان را بهم بگویند؟»

«گمان میکنم از پشت صورتک بهتر بشود راست گفت.»

«من از خودم میپرسیدم آیا حقیقتاً تو مرا دوست داشتی یا نه؟»

«دوست داشتم ولی ..»

«درست است، اما در تمام این مدت آیا بمن دروغ نمیگفتی، آیا مرا از ته دل دوست داشتی؟»

–۱۱۰–