برگه:سه قطره خون.pdf/۱۰۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

ولی منوچهر گوش بحرف او نمیداد، شانه‌هایش را بالا انداخت و بسرعت هرچه تمامتر اتومبیل را میراند. خجسته خواست دوباره چیزی بگوید، اما باد در دهن او پر شد. دره‌ها و تپه‌ها بطرز غریبی بزرگ میشدند و از جهت مخالف سیر اتوموبیل رد میشدند. ناگاه چرخها لغزیدند، اتومبیل دور خودش گردید و صدای غرش آهن، فولاد و شکستن شیشه در فضا پیچید و اتومبیل در پرتگاه کنار جاده افتاد. بعد یکمرتبه صدا خاموش شد، تنها شعله های آبی‌رنگ از روی شکستهٔ آن بلند میشد.

صبح یکمشت گوشت سوخته و لش اتومبیل کنار جاده افتاده بود. کمی دورتر دو صورتک پهلوی هم بود، یکی چاق و سرخ و دیگری زرد و لاغر بشکل چینیها که بهم دهن‌کجی کرده بودند.

–۱۱۴–