برگه:سه قطره خون.pdf/۱۰۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سید احمد همینکه وارد خانه شد، نگاه مظنونی بدور حیاط انداخت، بعد با چوب دستی خودش بدر قهوه‌ای‌رنگ اطاق روی آب‌انبار زد و آهسته گفت:

«ربابه ... ربابه ...!»

در باز شد و دختر رنگ‌پریده‌ای هراسان بیرون آمد:

«داداشی، تو هستی؟ بیا بالا.»

دست برادرش را گرفت و در اطاق تاریک کوچک که تا کمرکش دیوار نم کشیده بود داخل شدند. سید احمد عصایش را کنار اطاق گذاشت و روی نمد کهنه گوشهٔ اطاق نشست. ربابه هم جلو او نشست. ولی بر خلاف معمول ربابه اخم‌آلود و گرفته بود. سید احمد بعد از آنکه مدتی خیره به چشمهای اشک‌آلود او نگاه کرد از روی بی‌میلی پرسید:

«ننجون کجاست؟»

ربابه با صدای نیم‌گرفته گفت:

«گور مرگش اون اطاق خوابیده.»

–۱۱۶–