برگه:سه قطره خون.pdf/۱۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

«انگشت به لبش گذاشت و با سرش اشاره کرد که بیا، و من هم با شتاب پائین رفتم و در خانه‌شان را زدم. خودش آمد در را روی من باز کرد. همین طور که سرش پائین بود و بزمین خیره نگاه میکرد پرسید:

«تو چرا بدیدن من نیامدی؟»

«من دوسه بار باحوال‌پرسیت آمـدم ولی گفتند که دکتر اجازه نمیدهد.»

«گمان میکنند که من ناخوشم، ولی اشتباه میکنند.»

دوباره پرسیدم:

«این صدای تیر را شنیدی؟»

«بدون اینکه جواب بدهد، دست مرا گرفت و برد پای درخت کاج و چیزی را نشان داد. من از نزدیک نگاه کردم، سه چکه خون تازه روی زمین چکیده بود.

«بعد مرا برد در اطاق خودش، همهٔ درها را بست، روی صندلی نشستم، چراغ را روشن کرد و آمد روی صندلی مقابل من کنار میز نشست. اطاق او ساده، آبی‌رنگ و تا کمرکش دیوار کبود بود. کنار اطاق یک تار گذاشته بود. چند جلد کتاب و جزوهٔ مدرسه هم روی میز ریخته بود. بعد سیاوش دست کرد از کشو میز یک ششلول درآورد بمن نشان داد. از آن ششلول‌های قدیمی دسته‌صدفی بود، آن را در جیب شلوارش گذاشت و گفت:

«من یک گربهٔ ماده داشتم، اسمش نازی بود. شاید آنرا

–۱۶–