برگه:سه قطره خون.pdf/۱۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

دیده بودی، ازین گربه‌های معمولی گل‌باقالی بود، با دو تا چشم درشت مثل چشم‌های سرمه‌کشیده. روی پشتش نقش‌ونگارهای مرتب بود. مثل اینکه روی کاغذ آب‌خشک‌کن فولادی جوهر ریخته باشند و بعد آنرا از میان تا کرده باشند. روزها که از مدرسه برمیگشتم نازی جلوم میدوید، میومیو میکرد، خودش را بمن میمالید، وقتیکه مینشستم از سر و کولم بالا میرفت، پوزه‌اش را بصورتم میزد، با زبان زبرش پیشانیم را میلیسید و اصرار داشت که او را ببوسم. گویا گربهٔ ماده مکارتر و مهربانتر و حساستر از گربهٔ نر است. نازی از من گذشته با آشپز میانه‌اش از همه بهتر بود؛ چون خوراکها از پیش او درمیآمد، ولی از گیس سفید خانه ، که کیابیا بود و نماز میخواند و از موی گربه پرهیز میکرد، دوری میجست. لابد نازی پیش خودش خیال میکرد که آدمها زرنگ‌تر از گربه‌ها هستند و همه خوراکیهای خوشمزه و جاهای گرم و نرم را برای خودشان احتکار کرده‌اند و گربه‌ها باید انقدر چاپلوسی بکنند و تملق بگویند تا بتوانند با آنها شرکت بکنند.

«تنها وقتی احساسات طبیعی نازی بیدار میشد و بجوش میآمد که سر خروس خونالودی بچنگش میافتاد و او را بیک جانور درنده تبدیل میکرد. چشمهای او درشت‌تر میشد و برق میزد، چنگالهایش از توی غلاف درمیآمد و هرکس را که باو نزدیک میشد با خرخرهای طولانی تهدید میکرد بعد، مثل چیزی که خودش را فریب بدهد، بازی درمیآورد. چون با همهٔ قوهٔ تصور خودش کلهٔ خروس را جانور زنده گمان میکرد، دست زیر آن میزد، براق میشد، خودش را پنهان میکرد

–۱۷–