برگه:سه قطره خون.pdf/۱۲۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

میروم. اما تو زمین‌گیر میشوی و نقشهٔ فرارمان بهم خورد.

ربابه دوباره در رختخواب غلط زد، برگشت و گفت:

«امشب هوا خنک است دستت را بده بمن.»

دست احمد را گرفت، روی گردن خود گذاشت، ولی انگشتهای سرد احمد مثل ماری که در مجاورت گرما جان بگیرد، بلرزه افتاد. در اینوقت جلو چشمش تاریک شده بود، تند نفس میکشید؛ شقیقه هایش داغ شده بود، دست راستش را بدون اراده بلند کرد و گردن ربابه را محکم گرفت، ربابه گفت:

«میترسم، مرا اینجور نگاه نکن.»

چشمهایش را بهم فشار داد و زیر لب دوباره گفت:

«اوه ... چشمها .... شکل بابام شدی ..!»

باقی حرف در دهنش ماند، چون دستهای احمد با تردستی و چالاکی مخصوصی دو رشته گیس بافتهٔ ربابه را گرفت و بدور گردنش پیچانید و بسختی فشار داد. ربابه فریاد کشید؛ ولی احمد گلویش را گرفت و سر او را به سنگ حوض زد. کف خون‌آلودی از دهنش بیرون آمد و بی‌حس روی زانوی او افتاد، بعد احمد بلند شد، چند قدم بی کمک عصا راه رفت، سپس مثل اینکه همهٔ قوای او بکار رفته بود دوباره بزمین خورد.

صبح مردهٔ هر دو آنها را در حیاط پهلوی حوض پیدا کردند.

–۱۲۸–