برگه:سه قطره خون.pdf/۱۲۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

مردی که نفسش را کشت

چیزی را جستجو میکرد، گاهی میایستاد و زمانی زیر لب با خودش حرف میزد.

مدیر مدرسه و سایر معلمان نه از او خوششان می‌آمد و نه بدشان میآمد، بلکه یک تأثیر اسرارآمیز و دشوار در آنها میکرد. برعکس شاگردان که از او راضی بودند، چون نه دیده شده بود که خشمناک بشود و نه اینکه کسی را بزند. خیلی آرام، تودار و با شاگردان دوستانه رفتار مینمود، ازین رو معروف بود که کلاهش پشم ندارد، ولی با وجود این شاگردان سر درس او مؤدب بودند و از او حساب میبردند.

تنها کسی که میانه‌اش با میرزا حسینعلی گرم بود و گاهی صحبت میانشان رد و بدل میشد، شیخ ابوالفضل معلم عربی بود که خیلی ادعا داشت، پیوسته از درجهٔ ریاضت و کرامات خودش دم میزد که چند سال در عالم جذبه بوده، چند سال حرف نمیزده و خودش را فیلسوف دهر جانشین بوعلی‌سینا و مولوی و جالینوس میدانست. ولی از آن آخوندهای خود پسند ظاهرساز بود که معلوماتش را به رخ مردم میکشید. هر حرفی که بمیان میآمد فوراً یک مثل یا جملهٔ عربی آب‌نکشیده و یا از اشعار شعرا به استشهاد آن میآورد و با لبخند پیروزمندانه تأثیر حرفش را در چهرهٔ حضار جستجو میکرد. و این خود غریب مینمود که میرزا حسینعلی معلم فارسی و تاریخ و ظاهراً متجدد و بدون هیچ ادعا شیخ ابوالفضل را در دنیا برفاقت خودش انتخاب بکند، حتی گاهی شیخ را به خانهٔ خودش میبرد و گاهی هم بخانهٔ او میرفت.

میرزا حسینعلی از خانواده‌های قدیمی، آدمی بااطلاع و از هر

–۱۳۱–