برگه:سه قطره خون.pdf/۱۲۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

حیث آراسته بود و بقول مردم از دارالفنون فارغ‌التحصیل شده بود، دو سه سال با پدرش در مأموریت کار کرده بود، ولی از سفر آخری که بر گشت در تهران ماندنی شد، و شغل معلمی را اختیار کرد، تا نسبتاً وقتش باو اجازه بدهد که به کارهای شخصی بپردازد، چه او کار غریب و امتحان مشکلی را عهده‌دار شده بود.

از بچگی، همانوقت که آخوندسرخانه برای او و برادرش میآمد میرزا حسینعلی استعداد و قابلیت مخصوصی در فراگرفتن ادبیات و اشعار متصوفین و فلسفهٔ آنها آشکار میکرد، حتی به سبک صوفیان شعر میساخت. معلم آنها شیخ عبدالله که خودش را از جرگهٔ صوفیان میدانست توجه مخصوصی نسبت به تلمیذ خودش آشکار میکرد، افکار صوفیانه باو تلقین مینمود و از شرح حالات عرفا و متصوفین برای او نقل میکرد. بخصوص از علو مقام منصور حلاج برای او حکایت کرده بود که منصور از مقام رضایت نفس بجائی رسیده بود که بالای دار «اناالحق» میگفت. این حکایت در فکر جوان میرزا حسینعلی خیلی شاعرانه بود. و بالاخره یکروز شیخ عبدالله باو اظهار کرد که: «با آن مایه که در تو میبینم هرگاه پیروی اهل طریقت را بکنی بمراتب عالیه خواهی رسید.» این فکر همیشه بیاد میرزا حسینعلی بود، در مغز او نشو و نما کرده و ریشه دوانیده بود و همیشه آرزو میکرد که موقع مناسبی بدست آورده، مشغول ریاضت و کار بشود. بعد هم او و برادرش وارد مدرسهٔ دارالفنون شدند، در آنجا هم میرزا حسینعلی در قسمت عربی و ادبی خیلی قوی شد. برادر کوچکش با افکار او همراه نبود، او را مسخره

–۱۳۲–