برگه:سه قطره خون.pdf/۱۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

در کمین می‌نشست، دوباره حمله میکرد و تمام زبردستی و چالاکی نژاد خودش را با جست‌وخیز و جنگ‌وگریزهای پی‌درپی آشکار مینمود. بعد از آنکه از نمایش خسته میشد، کلهٔ خونالود را با اشتهای هرچه تمامتر میخورد و تا چند دقیقه بعد دنبال باقی آن میگشت و تا یکی‌دو ساعت تمدن مصنوعی خودش را فراموش میکرد، نه نزدیک کسی میآمد، نه ناز میکرد و نه تملق میگفت.

«در همان حالیکه نازی اظهار دوستی میکرد، وحشی و تودار بود و اسرار زندگی خودش را فاش نمیکرد، خانه ما را مال خودش میدانست، و اگر گربه غریبه گذارش به آنجا میافتاد، بخصوص اگر ماده بود مدتها صدای فیف، تغییر و ناله‌های دنباله‌دار شنیده میشد.

«صدائی که نازی برای خبر کردن ناهار میداد با صدای موقع لوس شدنش فرق داشت. نعره‌ای که از گرسنگی میکشید با فریادهائی که در کشمکشها میزد و مرنومرنوی که موقع مستیش راه می‌انداخت همه با هم توفیر داشت. و آهنگ آنها تغییر میکرد: اولی فریاد جگر خراش، دویمی فریاد از روی بغض و کینه، سومی یک نالهٔ دردناک بود که از روی احتیاج طبیعت میکشید تا بسوی جفت خودش برود. ولی نگاههای نازی از همه‌چیز پرمعنی‌تر بود و گاهی احساسات آدمی را نشان میداد، بطوریکه انسان بی اختیار از خودش میپرسید: در پس این کلهٔ پشم‌آلود، پشت این چشمهای سبز مرموز چه فکرهائی و چه احساساتی موج میزند!

«پارسال بهار بود که آن پیش‌آمد هولناک رخ داد. میدانی

–۱۸–