برگه:سه قطره خون.pdf/۱۳۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

«تو داری اژدهایی بر سر گنج،

بکش این اژدها، فارغ شو از رنج،

وگر فوتش دهی بدزهره باشی

ز کنج بیکران بی‌بهره باشی!»

همهٔ این ادبیات تهدیدآمیز پر از بیم و امید که برای کشتن نفس قلم‌فرسائی شده بود، جای شک و تردید برای میرزا حسینعلی باقی نگذاشت که اولین قدم در راه سلوک کشتن نفس بهیمی و اهریمنی است که انسان را از رسیدن بمطلوب باز میدارد. مبرزا حسینعلی میخواست در آن واحد هم بطریق اهل نظر و استدلال و هم بطریق اهل ریاضت و مجاهده نفس خود را تزکیه کند. تقریبا یکهفته ازین بین گذشت، ولی چیزیکه مایهٔ دلسردی و ناامیدی او میشد شک و تردید بود، بخصوص پس از دقیق شدن در بعضی اشعار مانند این شعر حافظ:

«حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو،

که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را!»

و یا:

«هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار،

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست.»

اگرچه میرزا حسینعلی میدانست که کلمات می، ساقی، خرابات، پیر مغان و غیره از کنایات و اصطلاحات عرفا است، ولی با وجود این تعبیر بعضی از رباعیات خیام برایش خیلی دشوار بود و فکر او را مغشوش میکرد:

–۱۳۸–