برگه:سه قطره خون.pdf/۱۴۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

طلاقم بده یا بهمین سوی چراغ بچه‌ات را خفه میکنم.» آقا هرچه کردم، مگر حریفش شدم؟ دو هفته تو روی من نگاه نکرد. آنقدر کرد، کرد که هرچه داشتم فروختم، پول جرینگه کردم دادم بدستش، پسر دوساله‌ام را برداشت و رفت آنجا که عرب نی بیندازد. تا حالا که پنجسال است رفته، نمیدانم چه بسرش آمده.»

میرزا یدالله گفت: «خدا کند که از شر عربها محفوظ باشد.»

«آره، میان عربهای لختی زبان نفهم -این عمریها- بیابان برهود، آفتاب سوزان! انگار که آب شد بزمین فرو رفت. دریغ از یک انگشت کاغذ. راست میگویند که زن یک دنده‌اش کم است.»

میرزا یدالله گفت: «تقصیر مردها است که آنها را اینجور بار میآورند و نمیگذارند چشم و گوششان باز بشود.»

شهباز گرم صحبت خودش بود: «چیزیکه غریب است، این زن اصلا خل‌وچل بود. نمیدانم چطور شد که یکمرتبه آتشی شد، گاهی تنهائی گریه میکرد، کاش برای شوهر اولش بود ....» میرزا یدالله پرسید: «مگر تو شوهر دومیش بودی؟»

«دیگر بله، چی میگفتم، حرفم یادم رفت.»

«شوهر اولیش گفتی.»

«بله، اول خیال میکردم که برای شوهر اولیش بوده.... در هر صورت هرچه بزبان خوش خواستم حالیش بکنم، انگاریکه با دیوار حرف بزنم، مثل چیزیکه اجل پس گردنش زده بود، نمیدانم چه بسر پسرم آورد. آیا روزی میآید که چشمم تو چشمش بیفتد؟ پسریکه

–۱۵۶–