برگه:سه قطره خون.pdf/۱۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

ناله بکشد از دالان گریخت و جلو چینهٔ دیوار باغ افتاد و مرد.

«تمام خط سیر او چکه‌های خون چکیده بود، نازی مدتی دنبال او گشت تا رد پایش را پیدا کرد، خونش را بوئید و راست سر کشتهٔ او رفت. دو شب و دو روز پای مرده او کشیک داد. گاهی با دستش او را لمس میکرد، مثل اینکه باو میگفت: «بیدار شو، اول بهار است. چرا هنگام عشقبازی خوابیدی، چرا تکان نمیخوری؟ پاشو، پاشو!» چون نازی مردن سرش نمیشد و نمیدانست که عاشقش مرده است.

«فردای آنروز نازی با نعش جفتش گم شد. هرجا را گشتیم، از هرکس سراغ او را گرفتیم بیهوده بود. آیا نازی از من قهر کرد، آیا مرد، آیا پی عشقبازی خودش رفت، پس مردهٔ آن دیگری چه شد؟

«یکشب صدای مرنومرنوی همان گربهٔ نر را شنیدم، تا صبح ونگ زد، شب بعد هم بهمچنین، ولی صبح صدایش میبرید. شب سوم باز ششلول را برداشتم و سرهوائی بهمین درخت کاج جلو پنجره‌ام خالی کردم. چون برق چشمهایش در تاریکی پیدا بود ناله طویلی کشید و صدایش برید. صبح پائین درخت سه قطره خون چکیده بود، از آنشب تا حالا هرشب میآید و با همان صدا ناله میکشد. آنها دیگر خوابشان سنگین است نمیشنوند. هرچه بآنها میگویم بمن میخندند ولی من میدانم، مطمئنم که این صدای همان گربه است که کشته‌ام. از آنشب تاکنون خواب بچشمم نیامده، هرجا میروم، هر اطاقی میخوابم، تمام شب این گربهٔ بی‌انصاف با حنجرهٔ ترسناکش ناله میکشد و جفت خودش را صدا میزند.

–۲۰–