برگه:سه قطره خون.pdf/۱۵۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

  گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر ترا چه حاصل؟  

«بهرحال بعد از فوت مرحوم ابوی من جانشین او شدم و در خانه را باز کردم ـ خوب، یک خانه با یکمشت خرت‌وخورت هم برایمان گذاشت. خودم هنوز طلبه بودم و ماهی چهار تومان با پنج من گندم مستمری داشتم، باضافه ماه محرم و صفر نانمان تـوی روغن بود. یک لفت‌ولیسی میکردیم. چون معروف بود که نفس مرحوم ابوی مجرب است. یکشب مرا سر بالین ناخوشی بردند تا دعا بدهم. دیدم دختر هشت یا نه‌ساله‌ای در آن میان میپلکید۔ آقا بیک نظر گلویمان پیش او گیر کرد جوانی است و هزار چم‌وخم...»

«پیش از او دو تا صیغه داشتم که هر دو را مطلقه کرده بودم، ولی این چیز دیگری بود ـ میگویند که لیلی را بچشم مجنون باید دید. باری دو روز بعد یک دستمال آجیل آچار و سه تومان پول نقد فرستادم، عقدش کردم. شب که او را آوردند، آنقدر کوچک بود که بغلش کرده بودند. من از خودم خجالت کشیدم. از شما چه پنهان؟ این دختر تا سه روز مرا که میدید مثل جوجه میلرزید. حالا من که سی سالم بود، جوان و جاهل بودم. اما آن مردهای هفتادساله را بگو که با هزار جور ناخوشی دختر نه‌ساله میگیرند.»

«خوب بچه چه سرش میشود که عروسی چیست؟ بخیالش چارقد پولکی سرش میکنند، رخت نو میپوشد و در خانهٔ پدر که کتک خورده و فحش شنیده شوهر او را ناز و نوازش میکند و روی سرش میگذارد. ولی نمیداند که خانهٔ شوهر برایش دیگ حلوا بار نگذاشته‌اند.»

–۱۵۸–