برگه:سه قطره خون.pdf/۱۵۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

محلل

دندانها میافتد، صدا عوض میشود، نه شما مرا شناختید و نه من شما را.»

میرزا یدالله پرسید: «چطور؟»

«ربابه صورتش مهر آبله نداشت؟ چشمهایش را متصل بهم نمی‌زد؟»

میرزا یدالله پرخاش کرد: «کی بنو گفت؟»

مشهدی شهباز خندید: «شما آقا شیخ یدالله، پسر مرحوم آقا شیخ رسول نیستید که در کوچهٔ حمام مرمر منزل داشتید؟ هر روز صبح از جلو دکانم رد میشدید؟ من هم محلل هستم، همانم.»

میرزا یدالله سرش را نزدیک برد و گفت:

«تو همانی که دوازده سال مرا باین روز انداختی؟ همان شهباز بقال تو هستی؟ یکوقت بود توی همین کوه‌وکمر، اگر بدست من افتاده بودی، حسابمان پاک شده بود. افسوس که روزگار دست هر دومان را از پشت بسته.»

بعد دیوانه‌وار با خودش میگفت: «بارک‌الله ربابه، تو انتقام مرا کشیدی. او هم ویلان است بروز من افتاده.» دوباره خاموش شد و لبخند دردناکی روی لبهایش نقش بست.

کسیکه روی نیمکت روبروی آنها خوابیده بود، غلط زد، بلند شد نشست، خمیازه کشید، چشمهایش را مالاند.

مشهدی شهباز و میرزا یدالله دزدکی بهم نگاه میکردند.

–۱۶۵–