این برگ همسنجی شدهاست.
سه قطره خون
ولی میترسیدند که نگاهشان با هم تلاقی بکند - دو دشمن بیچاره از هنگام کشمکش عشق و عاشقیشان گذشته بود. حالا بایستی بفکر مرک بوده باشند.
شهباز بعد از کمی سکوت رو کرد بقهوهچی و گفت: «داش اکبر، دو تا قندپهلو بیار.»
–۱۶۶–