برگه:سه قطره خون.pdf/۱۵۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

ولی میترسیدند که نگاهشان با هم تلاقی بکند - دو دشمن بیچاره از هنگام کشمکش عشق و عاشقی‌شان گذشته بود. حالا بایستی بفکر مرک بوده باشند.

شهباز بعد از کمی سکوت رو کرد بقهوه‌چی و گفت: «داش اکبر، دو تا قندپهلو بیار.»

–۱۶۶–