برگه:سه قطره خون.pdf/۱۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

امروز که خانه خلوت بود آمدم همانجائیکه گربه هرشب مینشیند و فریاد میزند نشانه رفتم، چون از برق چشمهایش در تاریکی میدانستم که کجا می‌نشیند. تیر که خالی شد صدای ناله گربه را شنیدم و سه قطره خون از آن بالا چکید. تو که بچشم خودت دیدی، تو که شاهد من هستی؟

«در این وقت در اطاق باز شد، رخساره و مادرش وارد شدند. رخساره یکدسته گل در دست داشت. من بلند شدم و سلام کردم ولی سیاوش با لبخند گفت:

«البته آقای میرزا احمدخان را شما بهتر از من میشناسید، لازم بمعرفی نیست، ایشان شهادت میدهند که سه قطره خون را بچشم خودشان در پای درخت کاج دیده‌اند.

«بله من دیده‌ام.»

«ولی سیاوش جلو آمد قه‌قه خندید، دست کرد از جیبم ششلول مرا درآورد روی میز گذاشت و گفت:

«میدانید میرزا احمدخان نه فقط خوب تار میزند و خوب شعر میگوید، بلکه شکارچی قابلی هم هست، خیلی خوب نشان میزند.

«بعد بمن اشاره کرد، من هم بلند شدم و گفتم:

«بله امروز عصر آمدم که جزوهٔ مدرسه از سیاوش بگیرم، برای تفریح مدتی بدرخت کاج نشانه زدیم، ولی آن سه قطره خون مال گربه نیست، مال مرغ حق است. میدانید که مرغ حق سه گندم از مال صغیر خورده و هرشب آنقدر ناله میکشد تا سه قطره خون

–۲۱–