برگه:سه قطره خون.pdf/۱۶۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

گجسته‌دژ

بکنند، دستشان را بیهوده زخم میکنند، و بعضیها هم ماتم می گیرند. ولی اصل کار اینست که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمانرا گول بزنیم، ولی وقتی میآید که آدم از گول زدن خودش هم خسته میشود... بنظرم امروز زبان در اختیارم نیست، چون سالهاست که بجز با خودم با کس دیگر حرف نزده‌ام و حالا حرارت تازه‌ای در خودم حس میکنم.»

روشنک با تعجب گفت:

«آه، مادرجانم آمد!»

در اینوقت زن بلندبالائی که چادر سفید بسر داشت، آهسته نزدیک شد، نگاهش را به خشتون دوخته بود. همین که جلو آمد چند دقیقه در چشمهای یکدیگر نگاه کردند، ولی زن روی سبزه‌ها بحالت غش افتاد. دختر که آمخته باین بحران بود هراسان دوید، سر مادر را روی زانویش گذاشت و نوازش میکرد.

خشتون نزدیات رفت و با انگشتش پیشانی او را لمس کرد. زن بحال آمد، بلند شد و نشست.

خشتون دور میشد، در صورتیکه نگاه پر از تحسین دختر دنبال او بود.

***

راجع باین زن و مرد حکایتهای شگفت‌آوری سر زبان مردم ده بود. میگفتند که این مرد اسمش خشتون نیست و ملا شمعون یهودی است، هفت سال پیش با یکنفر درویش وارد دیلبر شدند و بعد در خرابهٔ گجسته‌دژ جای گزیدند، رفیق ملا شمعون پس از چندی نابود شد و

–۱۷۳–