برگه:سه قطره خون.pdf/۱۶۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

گجسته‌دژ

بمناسبت مجاورت با این خانه به قصر ماکان گجسته‌دژ لقب داده بودند.

هشت سال بود که شوهر خورشید بطرز مرموزی گم شده بود. چون باو تهمت زده بودند که جهود است. بعد هم از او کاغذی باین مضمون رسید که ترا ترک کردم ولی امیدوارم روزیکه برمیگردم خودم را بهمه بشناسانم. خورشید بعد از آنکه چهار سال در خانهٔ پدرش بود ناخوش سخت شد، ساعتهای دراز در غش بود و بعد ازین ناخوشی هر شب در خواب بلند میشد و راه میافتاد و بعد برمیگشت و دوباره میخوابید. امسال که پدرش مرد این خانهٔ پرت را درین ده سهم ارث او دادند. او هم با ماهیانهٔ کمی که داشت آمده بود در اینجا زندگی میکرد. ولی از یکطرف شهرت بد این خانه و از طرف دیگر حالت مرموز خورشید که شبها در خواب گردش میکرد همهٔ اهل ده را بدگمان کرده بود بطوریکه این مادر و دختر را همدست خشتون میدانستند.

***

پس از ملاقات خشتون با مادر روشنک در همان شب وقتیکه همهٔ جنبندگان خاموش شدند و دهکدهٔ پائین قصر در خواب غوطه‌ور شد، خورشید بعادت هر شب از توی رختخواب بلند شد، با چشمهای بسته آهسته سر بالین دخترش رفت، بدقت نفس کشیدن مرتب او را گوش داد، سپس چادر سفیدی بسرش پیچید و با گامهای شمرده از خانه‌اش بیرون آمد ولی خط سیر او امشب عوض شد، پس از کمی تردید راه

–۱۷۵–