سه قطر خون
از گلویش بچکد، و یا اینکه گربهای قناری همسایه را گرفته بوده و او را با تیر زدهاند و از اینجا گذشته است، حالا صبر کنید تصنیف تازهای که درآوردهام بخوانم، تار را برداشتم و آواز را با ساز جور کرده این اشعار را میخواندم:
«دریغا که بار دگر شام شد؛
«سراپای گیتی سیهفام شد،
«همه خلق را گاه آرام شد،
«مگر من، که رنج و غمم شد فزون.
«جهان را نباشد خوشی در مزاج،
«بجز مرگ نبود غمم را علاج،
«ولیکن در آن گوشه در پای کاج،
«چکیده است بر خاک سه قطره خون.»
«به اینجا که رسید مادر رخساره با تغیر از اطاق بیرون رفت، رخساره ابروهایش را بالا کشید و گفت : «این دیوانه است.» بعد دست سیاوش را گرفت و هر دو قهقه خندیدند و از در بیرون رفتند و در را برویم بستند.
«در حیاط که رسیدند زیر فانوس من از پشت شیشهٔ پنجره آنها را که دیدم یکدیگر را در آغوش کشیدند و بوسیدند.»