این برگ همسنجی شدهاست.
گجستهدژ
های متعدد میگرفت. شیشهٔ دیگری برداشت، گلوی دختر را فشار داد، بعد پیسوز را بلند کرد و نزدیک برد و سه قطره از آخرین چکههای خون تن او در شیشه چکید. ولی جلو روشنائی لرزان پیسوز لکهٔ ماهگرفتهٔ روی پیشانی روشنک را دید و دخترش را شناخت.
همینکه دختر خودش را شناخت هراسان پیسوز را پرت کرد که بزمین افتاد و خاموش شد و شیشهای را که در دست داشت بلند کرد و فریاد کشید:
«کیمیا... کیمیا..... سه قطره خون.... خون دخترم... خون روشنک.»
بعد شیشه را چنان فشار داد که در دستش شکست و خردههای آنرا بطرف بوته پرتاب کرد. بوته از روی سهپایه برگشت، مایع زنگاری آن روی زمین پخش شد و آتش شعله زد.
***
تا صبح مردم ده هلهلهکنان تماشای دود و آتش را میکردند که از گجستهدژ زبانه میکشید.
–۱۸۱–