این برگ همسنجی شدهاست.
گرداب
هیچ آقا، سر شب بود که او را به خانهمان آوردند. راه را گم کرده بود. از سوز سرما سینهپهلو کرد. تا آن دمیکه مرد همهاش شما را صدا میزد. دیروز او را بردیم شاهعبدالعظیم، همان پهلوی قبر بهراممیرزا او را بخاک سپردیم.»
همایون خیره به مشدی علی نگاه میکرد، به اینجا که رسید جعبهٔ عروسک از زیر بغلش افتاد. بعد مانند دیوانهها یخهٔ پالتوش را بالا کشید و با گامهای بلند بطرف گاراژ رفت، چون دیگر از بستن چمدان منصرف شد و با اتومبیل عصر میتوانست هرچه زودتر حرکت بکند.
–۴۱–