برگه:سه قطره خون.pdf/۴۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سه قطره خون

سر رسید و یکمشت متلک بارش کرده بود، باو گفته بود:

«کاکا، مردت خانه نیست. معلوم میشه که یک بست فور بیشتر کشیدی، خوب شنگلت کرده. میدانی چییه، این بی‌غیرت‌بازیها، این دون‌بازیها را کنار بگذار، خودت را زده‌ای به لاتی، خجالت هم نمیکشی؟ اینهم یکجور گدائی است که پیشهٔ خودت کرده‌ای. هر شبهٔ خدا جلو راه مردم را میگیری؟ به پوریای ولی قسم اگر دو مرتبه بدمستی کردی سبیلت را دود میدهم، با برگهٔ همین قمه دو نیمت میکنم.»

آنوقت کاکارستم دمش را گذاشت روی کولش و رفت.، اما کینه داش‌آکل را بدلش گرفته بود و پی بهانه می‌گشت تا تلافی بکند.

از طرف دیگر داش‌آکل را همهٔ اهل شیراز دوست داشتند. چه او در همان حال که محلهٔ سردزک را قرق میکرد، کاری بکار زنها و بچه‌ها نداشت، بلکه برعکس با مردم به‌مهربانی رفتار میکر و اگر اجل‌برگشته‌ای با زنی شوخی میکرد یا بکسی زور میگفت، دیگر جان سلامت از دست داش‌آکل بدر نمیبرد. اغلب دیده میشد که داش‌آکل از مردم دست‌گیری میکرد، بخشش مینمود و اگر دنگش میگرفت بار مردم را بخانه‌شان میرسانید. ولی بالای دست خودش چشم نداشت کس دیگر را به بیند، آنهم کاکارستم که روزی سه مثقال تریاک میکشید و هزار جور بامبول میزد.

کاکارستم ازین تحقیری که در قهوه‌خانه نسبت باو شد

–۴۶–